باغستان

جانم فدای آنکه دلش با زبان یکیست

باغستان

جانم فدای آنکه دلش با زبان یکیست

برای کسی که هست ولی نیست!

برای کسی که هست ولی نیست!

 

همه جا به دنبال مونس و یاری بوده ام که بتوانیم همه آنچه که در رهگذر عمرحادث میشود ، زشت یا زیبا ، مهم و یا غیر مهم برای هم بازگوییم ، سنگ صبور هم باشیم و با هم آرام گیریم .

در زندگی بسیاری از آلام ، آرزوها ، رازها و مشکلات وجود دارند که هرگز قابل بازگو کردن نیستند حتی برای پدر و مادر ، برادر و خواهر و یا دوست و آشنا و یا همسر و فرزندان .

به این نتیجه رسیدم که در اینگونه موارد اگر کسی باشد که آدم هیچ ترسی از او نداشته باشد ، براحتی می تواند همه ناگفته هایش را بازگو کند ، بگوید ، برای کسی که هست ولی نیست ! برای کسی که بی شائبه دوست است ، برای کسی که هرگز مورد حسد ، کینه توزی ، بدرفتاری ، بغض ورزی و سوءاستفاده او قرار  نمی گیرد ، برای کسی که دلسوزانه سنگ صبور می شود ، می شنود و نظرش را می گوید ولی هیچگونه دخالت نابجائی نمی تواند داشته باشد ، برای کسی که میگرید ،   می خندد ، متاسف میشود ، خوشحال می شود ، حال می دهد و حال میکند ولی ناپیداست و لذا با او هیچ شرم حضوری نیست ، لذا به هیچ عنوان مجبور نیستیم با او در پرده و با رمز و راز حرف بزنیم بلکه همیشه با گشادگی ، بی مهابا ، بی خجالت و راحت وآسوده میگوئیم و میشنویم . از بدیهایمان از خوبیهایمان ، از کاستیهایمان از هنرهایمان ، از دردسرهائی که خود ایجاد کرده و یا برایمان ایجاد کرده اند، از توقعاتی که   داشته ایم ولی پاسخگو نبوده اند ، از مظالمی که بر ما رفته یا بردیگری رواداشته ایم و وجدانمان را می آزارد ، از پدر ، از مادر ، از برادر و خواهر و خلاصه از هر چیز و هر کس و هرجا . نمی خواهد حتما مسئله مهمی باشد ،    می شود مسائل روزمره را هم گفت ، گفتن و شنیدن راه گشاست ، آرام کننده و تسلی بخش است .

تقاضائی برای دیدار با تو ندارم ، برای دانستن آدرست هم درخواستی ندارم و نمی خواهم ناخواسته مزاحمت باشم ولی می خواهم باشی ، بشنوی و بگوئی ،  می دانی چه می گویم ؟

از دوستی و مجالست بدم نمی آید ولی از فریبکاری متنفرم ، بین من و توملاقات و مجالستی نخواهد بود ، فریبی نخواهد بود ولی دوستی بی غل و غش ، بی رنگ وریا ، بی توقع نابجا ، می تواند باشد ، همدردی میتواند باشد ، یکرنگی کامل میتواند باشد ، می توانیم بدون هیچ حد و مرزی با هم بگوئیم ، نظر هم را جویا شویم ، ازهم ایراد بگیریم و از یکدیگر تشکر کنیم ، می توانیم براحتی همدیگر را عزیزم صدا کنیم ولی بی ریا ، ولی نه از سر هوس ، ولی نه از روی فریب .

این نوعی ارتباط است که هم محدود است و هم نامحدود ، محدود است از فریب ، از مصلحت اندیشی ، از تکلف ، از توقع و از بایدها و نبایدها ولی نامحدود است ، از سن ، از جنسیت ، از بیان همه خوبیها و بدیهای زندگیمان ، نامحدود است از عشق ورزی خالصانه ، نامحدود است از باهم بودن بدون هرگونه تشویش و نگرانی .

فکر می کنم چیز بدی نباشد ، نظر شما چیست ؟

منتظر حرفهایت هستم ، درگیریهایت ، شادیهایت ، تنفر یا عشقهایت ، کارها و مسئولیت هایت .

 من با توام ، تو هم با من باش ، چه میدانم شاید روزی هم یکدیگر را دیدیم تا بازی روزگار چه باشد .

نظرات 1 + ارسال نظر
نگنین دوشنبه 21 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 04:07 ب.ظ http://delaram62.blogsky.com

دوباره سلام
میدونید چی باعث میشه بچه ها تو این دنیای ظاهرا مجازی(بعضی اوقات غیر از اینه)بهم دل می بندند؟
همین چیزایی که نوشتید نمونه بارز اونه.
با کسی که نمیدونه کیه، هم کلام میشی. آشنا میشی، دعوا میکنی، هم دردش میشی ...
بدون ایمکه بخواد بهت ضربه ای میزنه!
میدونی چرا؟چون مجازیه!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد